رابرت ای. لوکاس جونیور، برنده مخالف جایزه نوبل در اقتصاد که به استدلال های محافظه کارانه مبنی بر اینکه مداخله دولت در سیاست های مالی اغلب خود باخته است، روز دوشنبه در شیکاگو درگذشت. او 85 سال داشت.
درگذشت او توسط دانشگاه شیکاگو اعلام شد، او در سال 1975 به عنوان استاد تدریس کرد و تا زمان مرگش به عنوان استاد ممتاز باقی ماند. در این اطلاعیه دلیلی ذکر نشده است.
آکادمی سلطنتی علوم سوئد در اعطای جایزه یادبود نوبل در علوم اقتصادی در سال 1995 به پروفسور لوکاس، پنجمین برنده اقتصاد از دانشگاه شیکاگو در شش سال گذشته، او را به عنوان “اقتصاددانی که بیشترین تأثیر را در تحقیقات اقتصاد کلان داشته است” توصیف کرد. از سال 1970.”
پروفسور لوکاس در حالی که او تعدادی تئوری پیشگامانه و البته گاهی بحث برانگیز مطرح کرد، بیشتر به خاطر فرضیه «انتظارات منطقی» که در اوایل دهه 1970 در نقد اقتصاد کلان مطرح شد، شهرت داشت.
در آن نقد، او دکترین دیرینه جان مینارد کینز را به چالش کشید که دولت میتواند اقتصاد را برای دستیابی به نتایج معین از طریق سیاستهای مداخلهگرایانه بازتابی، مانند تغییر نرخهای بهره یا برداشتن گامهای دیگر برای افزایش یا مهار تورم یا کاهش بیکاری، دستکاری کند.
پروفسور لوکاس اظهار داشت که در دنیای واقعی، مصرف کنندگان و کسب و کارها تصمیمات خود را بر اساس انتظارات منطقی برگرفته از تجربیات گذشته خود می گیرند.
دیوید آر. هندرسون، محقق موسسه هوور دانشگاه استنفورد در کالیفرنیا و استاد اقتصاد در دانشکده تحصیلات تکمیلی نیروی دریایی در مونتری، گفت: «ایده او این بود که مدلهای اقتصاد کلان مبتنی بر بسیاری از معادلات اساساً بر رفتار گذشته استوار است. «اما اگر مردم از آنچه دولت انجام میدهد بیاموزند» و مطابق با منافع خود پاسخ دهند، «این مدلها رفتار آینده را به خوبی پیشبینی نمیکنند».
در نتیجه، پروفسور لوکاس گفت، در نتیجه، سیاستهای اقتصادی دولت میتوانند با شکست در دستیابی به نتایج مورد نظر خود، خود ویران شوند.
همانطور که لئونارد سیلک، ستون نویس اقتصاد در نیویورک تایمز در سال 1983 نوشت: «اگر مردم بفهمند و پیش بینی کنند که دولت چه می کند – به عنوان مثال، در تلاش برای تسریع رشد اقتصادی از طریق تسریع افزایش عرضه پول – کارگران دستمزد خود را افزایش خواهند داد. تقاضاها و کسبوکارها قیمتها را افزایش میدهند تا از خود در برابر تورم آینده محافظت کنند و در نتیجه قصد دولت برای افزایش رشد واقعی را نفی کنند.»
در دستور کار با پیامدهای محافظه کارانه برای سیاست اقتصادی، پروفسور لوکاس اظهار داشت که هزینه های دولتی که جایگزین سرمایه گذاری خصوصی می شود، معکوس است. که عرضه پول بیشترین اهمیت را دارد. و اینکه سیاستهای کاهش نابرابری با توزیع مجدد درآمد، اگرچه «فریبنده» هستند، به نظر من «سمیترین» برای اقتصاد سالم هستند.
او همچنین طرفدار حذف مالیات بر عایدی سرمایه، یا هر درآمد حاصل از سرمایه بود. و او اقتصاد طرف عرضه را پذیرفت که خواستار افزایش عرضه کالاها و خدمات و در عین حال کاهش مالیات ها برای ترویج ایجاد شغل، گسترش کسب و کار و فعالیت های کارآفرینی است.
او در مصاحبهای در سال 1993 گفت: «اقتصاددانان طرف عرضه، بزرگترین ناهار واقعاً رایگانی را که در 25 سال این تجارت دیدهام، ارائه کردهاند، و من معتقدم اگر توصیههای آنها را دنبال کنیم، جامعه بهتری خواهیم بود.»
در سال 1995، نه چندان دور پس از هشت سال تحت ریاست جمهوری رونالد ریگان، قهرمان طرف عرضه، و چهار سال تحت رهبری جمهوری خواه دیگر، جورج اچ دبلیو بوش، پروفسور لوکاس به این نتیجه رسید که «اقتصاد ایالات متحده در وضعیت عالی قرار دارد»، تا حدی به این دلیل که «دولت سعی نمی کند با سیاست اقتصادی کارهایی را انجام دهد که قادر به انجام آن نیست.»
و به گفته او، همان اصولی که رشد اقتصادی را در کشورهای ثروتمند تشویق میکند، میتواند برای توسعه اقتصادی در کشورهای فقیرتر نیز اعمال شود.
پروفسور لوکاس در یک سخنرانی در سال 1988 با عنوان “اقتصاددانان چه می کنند” توضیح داد: “ما اقتصاددان ها باید داستان سرا باشیم. ما متوجه نمی شویم که قلمرو تخیل و ایده ها جایگزینی برای واقعیت عملی یا عقب نشینی از آن باشد. برعکس، این تنها راهی است که ما برای تفکر جدی در مورد واقعیت پیدا کرده ایم.»
رابرت امرسون لوکاس جونیور در 15 سپتامبر 1937 در یاکیما، واشنگتن به دنیا آمد. مادرش جین (تمپلتون) لوکاس، یک هنرمند مد بود. پدرش یک بستنیفروشی را اداره میکرد که در دوران رکود اقتصادی خراب شد، پس از آن خانواده به سیاتل نقل مکان کردند، جایی که رابرت پدر در کارخانههای کشتیسازی بخارساز شد و سپس، پس از جنگ جهانی دوم، در یک شرکت یخچالهای تجاری جوشکار شد. سالها بعد، اگرچه فاقد مدرک دانشگاهی یا آموزش مهندسی بود، اما به ریاست شرکت رسید.
با این حال، قبل از اینکه ثروت پدرش تغییر کند، رابرت جونیور، به امید اینکه مهندس شود، برای شرکت در کالج به بورسیه تحصیلی نیاز داشت و از سوی دانشگاه شیکاگو به او پیشنهاد شد، هرچند دانشکده مهندسی نداشت. او گفت که اعصابش برای مطالعه فیزیک را نداشت، یک رشته تاریخ شد. او در سال 1959 فارغ التحصیل شد.
سپس در رشته اقتصاد در دانشگاه کالیفرنیا، برکلی ثبت نام کرد. اما، دوباره که نیاز به حمایت مالی داشت، به دانشگاه شیکاگو بازگشت و در آنجا زیر نظر اقتصاددان محافظه کار میلتون فریدمن، که در سال 1976 جایزه نوبل اقتصاد را دریافت کرد، تحصیل کرد. پروفسور لوکاس در سال 1964 دکترای خود را در اقتصاد گرفت.
او از سال 1963 تا 1974 در دانشگاه کارنگی ملون کنونی تدریس کرد و سپس در سال 1975 به عنوان استاد به دانشگاه شیکاگو بازگشت.
در سال 1959 با ریتا کوهن، یکی از دانشجویان شیکاگو ازدواج کرد. آنها در سال 1982 از هم جدا شدند و چند سال بعد طلاق گرفتند. در میان بازماندگان او پسرانشان، استفان و یوسف هستند. شریک او، پروفسور نانسی ال استوکی، که با او در برخی از تحقیقات خود در دانشگاه شیکاگو همکاری کرد. یک خواهر، جنفر اسپور؛ یک برادر، پیتر؛ و پنج نوه
چهار سال قبل از اینکه آقای لوکاس جایزه نوبل خود را بگیرد، همسرش که از او جدا شده بود، ایمان زیادی به آینده او ابراز کرد. وکیل او در توافقنامه طلاق آنها شرطی را درج کرد که در صورت اعطای جایزه قبل از 31 اکتبر 1995، او نیمی از پول نوبل را که ممکن است دریافت کند، دریافت می کند.
پروفسور لوکاس در مورد جمع آوری 300000 دلار به جای 600000 دلار کاملاً فلسفی بود. او گفت که اگر انتظار منطقی بیشتری داشت که برنده جایزه نوبل شود، ممکن بود در جریان مذاکرات طلاق مخالفت کند.
او در آن زمان گفت: «توافق یک معامله است. او تمام خانه را گرفت. گرفتن نیمی از جایزه بهتر از هیچ بود.»